لطف تو یارب! ازل است و ابد
عبدم ولـی عبـد گنهکار
شب قدر است و امشب راز دارم
در سجده آنچه خواست علی مستجاب شد
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست
کن عنایت بار اِلها سائل این خانه را
که تو سلطانی و من فقیرم
از لطف زهرا(س)علی علی ذکر لبامه
محراب و تو منبری چنین دیدی تو
سوزو گداز مرغ شب آغاز گردید
شب قدر است امشب مست مستم ای خدا با تو
ای که از صورت خونین تو غم ریخته است
چه شب هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردم
خود را به خواب مي زني اي بنده تا به كي !؟
سکوت می وزد و بادها پریشانند
دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
دور شمع پیکرت گردیده ام خاکسترت
که دیده در دل محراب پیکری خونین؟
اي قرار ِ دلِ پريشانم
بابا اتاق پر شده از بوی مادرم
دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد
و . . .