نصب | +۲۰ هزار |
از ۳۴۴ رأی | ۳.۵ |
دستهبندی | کتابها و مطبوعات |
حجم | ۵ مگابایت |
آخرین بروزرسانی | ۹ مهر ۱۳۹۶ |
نصب | +۲۰ هزار |
از ۳۴۴ رأی | ۳.۵ |
دستهبندی | کتابها و مطبوعات |
حجم | ۵ مگابایت |
آخرین بروزرسانی | ۹ مهر ۱۳۹۶ |
آپدیت شد
مکثی کرد و نگاه قاطع اش را در چشم های متزلزل او قفل کرد. بدون گفتن هیچ حرف دیگری روی پا چرخید اما هنوز قدمی برنداشته بود که اریکا بازویش را چسبید. با تعجب به سمتش برگشت و به صورت رنگ پریده و نگاه ترسان او خیره شد. بالاخره لب های لرزانش را از هم باز کرد و گفت:
- ب... بیا برای اولین و آخرین بار امتحان کنیم.
محمد ابروهایش را در هم کشید و صاف ایستاد.
- چی؟ ... چیو؟
اریکا به سختی گفت:
- ب... با هم بودن و...
محمد که متوجه ی منظور اریکا نشده بود با گیجی سری تکان داد:
و.............